جدول جو
جدول جو

معنی سایه برک - جستجوی لغت در جدول جو

سایه برک
(یَ / یِ بُ رَ)
رجوع به سایه برگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه ترس
تصویر سایه ترس
کسی که حتی از سایۀ خود بترسد، بسیار ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه بان
تصویر سایه بان
چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند، هر چیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد، چتر، پرده، سایه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه خشک
تصویر سایه خشک
خشک شده در سایه، میوه ای که آن را در سایه خشک کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه رو
تصویر سایه رو
در سایه رونده، کنایه از شب رو، کنایه از شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه رس
تصویر سایه رس
میوه ای که در سایه رسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه ور
تصویر سایه ور
دارای سایه، سایه دار، پرسایه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
آفتاب گیر. (رشیدی). ساباط. (زمخشری) (المنجد). ظلّه. ظلّه. (منتهی الارب). مظلّه. (دهار). غیایه. (منتهی الارب) : بر سر رستم ستاره ای زده بودند که او را سایه همی داشت باد بر آمد و آن سایه بان بر آب افکند. (ترجمه طبری بلعمی). دیگران سایه بانها داشتند از کرباس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641).
مه را دو نیمه کرد و بدست چو آفتاب
سایه زبر زمینش و از ابر سایه بان.
خاقانی.
ای ملک راستین بر سر تو سایه بان
وی فلک المستقیم از در تو مستعار.
خاقانی.
از پرّ عقاب سایه بانش
در سایۀ گرگ استخوانش.
نظامی.
بچند روز دگر آفتاب گرم شود
مقر عشق بود سایه بان و سایۀ بان.
سعدی.
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی بخون ارغوان دارد.
حافظ.
رجوع به سایبان شود.
- سایه بان سیمابی، کنایه از ابر. (رشیدی). رجوع به سایبان سیمابی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه واقع در 32 هزارگزی شمال باختری سنقر و 3 هزارگزی هفت آشیان دامنه. سردسیر. دارای 270 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و رود کریجه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، توتون. شغل اهالی زراعت، قالیچه، جاجیم، پلاس بافی. تابستان از هفت آشیان اتومبیل می توان برد. در دو محل بفاصله دو هزارگزی واقع به علیا و سفلی مشهور و سکنۀ علیا 215 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه:
باغ تو پر درخت سایه ور است
از پی خویشتن یکی بگزین.
فرخی.
جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم
کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد.
شمس طبسی.
بسی پای دار ای درخت هنر
که هم میوه داری و هم سایه ور.
سعدی (بوستان).
پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیه کار و ازرق رزند.
سعدی.
در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور
آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان.
سید ذوالفقار شروانی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
جن زده. دیو زده:
زیر مبین تا نشوی پایه ترس
پس منگر تا نشوی سایه ترس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان درزوسایه بان بخش مرکزی شهرستان لار. واقع در 123 هزارگزی شمال خاورلار در دامنۀ کوه پیر خروس و دارای 221 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات، دیمی، لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بُ رَ)
گیاهی است که چون شتر آن را خورد بخواب رود. ببای فارسی هم بنظر رسیده است. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خَ زَ)
رستنی و نباتی باشد بقدر یک گز و با خطهای سفید که با نان خورند، هندش چچوندا گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خُ)
خشک شده در سایه (مرکب) ، کشمش سبز که در سایه خشک کنند و بدان سایه خشک گویند. (مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کنایه از شب زنده دار. (برهان) (آنندراج). شب زنده دار. (شرفنامه) ، کنایه از دزد و عیار و شب رو. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه رو
تصویر سایه رو
شب زنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه ترس
تصویر سایه ترس
جن زده، دیو زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه خشک
تصویر سایه خشک
تنبل بچه ننه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه خشک
تصویر سایه خشک
((~. خُ))
تنبل
فرهنگ فارسی معین